هم درنگ -عبختیـاری- آهنگ بختیـاری

مریضم کرده تهنایی ★✗✔★ هم درنگ ★✗✔★ عبختیـاری ★✗✔★ آهنگ بختیـاری

نويسندگان

بعد یـه غیبت طولانی باز اویدم درون خذمتتون

یـه حاضر غایبی یم بوینیم کینـه هد کی نی...

امروز با گله رده بیدم کوه دم ظهر بی نون و پیـازی خردم و دراز آبیم

تیـام تازه گرم آبیده بین کـه دیدم صدا ایـا ز من گله

هول هولی چونـه ورداشتم و رَدم  دیدم گوسندون صدا کنن

گودوم چه وابیده؟ یکیسون گو

.

الکی مثلا ایما گرگ دیدیم

ﺩﻻ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺷﯽ ﺍَﻣﺸﻮ ﻧﺪﺍﺭُﻡ

ﺗﻪ ﻣَﺸﮑﻮ ﻓﯿﺴﻢ ﺁﻭ ﻧﺪﺍﺭُﻡ

ﺍﮔﻮ ﺭﻫﺪﻡ ﺑﻼﮐﻢ ﺧَﻮﻡ ﺑﯿﻨﯽ

ﻧﻮﻧﺴﺖ ﺑﻌﺪ ﻫُﻮ ﺩﯼ ﺧﻮ ﻧﺪﺍﺭُﻡ

ﺩﻝ ﺍﯼ ﺩﻝ ﭼﺸﻢ ﺷﻬﻼ ﺳﯽ ﭼﻨﺖ ﺑﯽ

ﺷﯿﺮﻧﯽ ﺑُﻮﺭﮒ ﻟﯿﻼ ﺳﯽ ﭼﻨﺖ ﺑﯽ

ﺑﻪ ﻫﺮﮐﯽ ﺩﻝ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﺑﺮﺷﺘُﻢ

ﮐُﺮ ﮐﻢ ﺷﺎﻧﺲ ﺍﯼ ﺩﺍ ﺳﯽ ﭼﻨﺖ ﺑﯽ

اتوبوس شـهرکرد ساعت حرکت اتوبوس 2 بعدازظهر بود هوا گرم بود تعدادی از خانوارهای عشایر کـه از راه مال رو نرفته بودند با اتوبوس عازم شـهرکرد بودند که تا در جای جای استان چهارمحال و بختیـاری بـه مال خود ملحق شوند .

به جز دوسه نفر بقیـه لباس محلی بـه تن داشتند .

من زودتر از بقیـه روی صندلی خودم جای گرفته بودم و بقیـه مسافران هم داشتند سوار مـی شدند .

مرد مـیان سالی با لباس محلی روی صندلی جلوی من درون ردیف دوم امد و نشست . دانلود اهنگ نه دیگه بحث بهاره زمستون فایده نداره چند دقیقه بعد نیم خیز شد و سرش را نزدیک پنجره درب اتوبوس کـه باز بود برد و فریـاد زد :

گونی هــــــــای.......... دانلود اهنگ نه دیگه بحث بهاره زمستون فایده نداره گونی پَ بیَو دیـه .....منـه تَوه تیگِت !

با تعجب پرسیدم : دانلود اهنگ نه دیگه بحث بهاره زمستون فایده نداره واقعا اسمش گونی یـه ؟ هَرِی ! چرا ؟ این چه اسمـیه دیگه ؟

اوسو کـه زِمار شد نـهادنِس سر یـه گونی و یـه جُلِ وندِن سَرِس!

اول خواستن نومِس بنن جُلی چینا کـه تاته زاس نومِس جُلی بید نوم یونـه نـهادِن گونی!

.گونی آمد و جفتش نشست سی سالی سن داشت ولی هیچ شباهتی بـه گونی نداشت !

پشت سرش یـه پیرمرد با یک کیف سنگین آمد بالا ....تا از پله اتوبوس آمد بالا کیفش را گذاشت روی پای گونی و بلند فریـاد زد

سلام وعلیکم لابلای جواب سلام دوسه نفر گونی هم بلند گفت : تَش گِرای پامِ اشکنادی! پیرمرد درون حالی کـه داشت مـیرفت بسمت صندلی اش داد زد : حتما بُوَخشی گونی گفت : خدا بِوخشـه (ولی زیرگفت سلطون براهیم نَهلات نرسی بـه شوشتر !)

بغل دستی گونی گفت : یو سی چینو اِغُرُمنـه ؟ گونی گفت : گمونم گوشا خوس سنگینـه دیـار اگو باقی هم نیشنن!

دو سه نفر جلویی داشتند مـیخندیدند . یـه جوان معتاد و خمـیده و با لباس های کثیف هم اومد بالا و گفت فارسان مـیره ؟ گونی جواب داد نـه مـیروه خارجان ! سیگاری درون دست داشت و امد توی راهرو بهش گفتم سیگارت را خاموش کن ایستاد و گفت آخراشـه ...مگه قدغنـه ؟

گفتم اره نباید بکشی ! گفت من اگه نکشم مـی مـیرم گونی گفت تَی بووت ....اِخوم زِس بـه در نری! دو دقیقه بعد همون پیرمرده فریـاد زد هالو تش منـه حونـه بووت کورِس کن ایما بد ماشینیم ! گونی گفت : ناشادی گرات پَ مَر همسو کـه زمار اویدی هیشکه دست بعد مِلازِت ننـهاده ؟ پَ چته هردم اِغارنی؟

جوون معتاد گفت : چته جیغ مـیزنی ؟هنوز کـه حرکت نکرده ؟خاموش نکنم چکار مـیکنی؟ اوسو خو نُفتت ِ اِتِلغِنُم ! با وساطت بقیـه ساکت شدند و سیگار خاموش شد .

هنوز بـه دو راهی شوشتر نرسیده بودیم کـه یکی از ته اتوبوس فریـاد زد : پلاستیک ولی قبل از رسیدن پلاستیک کار خودش را کرده بود وحسابی بالا اورده بود . داد و فریـاد راننده و شاگردش بلند شد . اتوبوس متوقف شد و شاگرد راننده با یک سطل آب آمد گونی گفت : اَه اورجانس اوید !

سطل اب را دادند گفتند خودتان تمـیز کنید ! مرد هنوز گیج و بی حال بود و مـیگفت :سَرُم اویده چنده یـه صندوقی ...دلُم این هَی قُل اِزنـه!

مرد جوانی کـه همراهش بود سطل آب را برداشت و با غر ولند شروع کرد بـه تمـیز !و مـیگفت : کُر ناشادی گرات پَ مَر سگ مُرده منـه اشکمت بید ؟

گونی هم دست بـه کمر ایستاده بود ونگاه مـیکرد پرسید : اِگوم رفیقت منـه آشپزخونـه شرکت نفت کار اکنـه ؟ مرد درون حال تمـیز گفت نـه پیـا تی مرده یل کار اکنـه ! گونی گفت : آخه پر اشکمس پوست سیب زمـینی و پوست بادنجون وهسته کنار بید گوم گاشات منـه آشپزخونـه کار اکنـه !

مرد بهش بر خورد :پَ مَر ایسا پوست بادنجونم اِخورین ؟

گونی درون حالی کـه داشت سر جایش مـینشست زیرگفت : گــــــــــززززززَه! بنـه چطو بِس بر اخوره !

هوا تاریک شده بود جوان معتاد دراز کشیده وسط راهرو خوابیده بود ...درست کنار صندلی یک پیرزن کـه همراه یک زن وتعدادی بچه بود .

پیرزن از اینکه از این کـه جوان معتاد کنارش خوابیده بود عصبی بود و غُر مـیزد بـه من گفت : گگوم همـیونـه ز همـی چو نیورداری؟ صدایش زدم :بلند شو روی صندلی خودت بخواب چیزی زیرگفت و غلطید و دوباره خوابید پیرزن چپ چپ و با اخم نگاهش مـیکرد و گفت :

هوع ! الان پاس اِزَهنـه کَدِ پام ! گونی گفت : چَفتت نَگِره دالو ! پیرزن گفت :غلط اِکنـه و ناگهان فریـاد زد اقا بیو شر نَجست یونـه ز ایچو !

شاگرد راننده کـه داشت بـه مسافرها آب مـیداد گفت باشـه ننـه الان مـیام وقتی رسید بـه جوان معتاد و با نوک پا بهش زد پاشو از تو راه !

همزمان یک لیوان آب هم زیر پایش خالی کردو رفت ! آب از زیر پای جوان راه افتاده بود گونی گفت : اَه منُم پیـا مِست بـه خوس!

همـه صدایشان درون آمد و شروع د بـه اعتراض ! اتوبوس ایستاد و این بار راننده امد و با توپ و تشر جوان معتاد را بـه اخر اتوبوس هدایت کرد .

گونی با شیطنت گفت :نـه فقیر نمِسته بی ...اَو پاک و حلال بی

برای شام کـه اتوبوس ایستاد جوان معتاد بیقرار وزودتر از همـه پیـاده شد گونی بهش گفت :

یـالله آقای مـهندس! جوان گفت : زیپته بکش لر بوگندو ! گونی با خنده و تعجب برگشت سمت من : گیت منـه شانسُم دیدی بُم گو چه بـه ابوالفرز؟

همـه خندیدن.........و پیـاده شدند به منظور شام اتوبوس کـه حرکت کرد از جوان معتاد خبری نبود ...نیـامد ....شایدم جاش گذاشتن !

همـه کم کم داشتند بـه خواب مـی رفتند چند نفری هم بدون توجه بـه تذکر راننده کفش هایشان را دراورده و به خواب رفتند من کـه داشتم خفه مـیشدم ....با اینکه هوا داشت سرد مـیشد اکثرا شیشـه های پنجره ها را باز کرده بودند !

نیمـه های شب تقریبا بجز من همـه خواب بودند !

ناگهان همان پیرمرد با صدای بلند فریـاد زد : هوووووهیـــــــــــت!!! بِگِرس س س س

همـه با وحشت از خواب پد گونی گفت : اَه منُم خَوخَوک بزگل زَهنِست بِس!

راننده چراغ های داخل سالن اتوبوس را روشن کرد همـه با چشمان پُف کرده بیدار شده بودند ! خود پیرمرده متعجب تر از همـه این ور و انور را نگاه مـیکرد ,انگار نور چشمش را اذیت مـیکرد ! گونی گفت : حالا اَر تیـات اِبینـه بِگِرِس صاحاو !

بغل دستی اش گفت :وِلِس کُ پیـا ! گونی گفت : ناشادی گریده یو خو پاک مردمـه نـهاد بـه کُه!

و اتوبوس ادامـه مسیر را داد ..... صبح نزدیکی روشن شدن هوا رسیدیم شـهر کرد ...هوا سرد بود من زود پیـاده شدم و منتظر کیف دستی ام بودم کـه از جعبه اتوبوس بیرون بیـاید .

همـهمـه ای داخل اتوبوس درون جریـان بود ...عده ای دنبال کفش هایشان مـیگشتند ! بعضی ها هم دنبال یک لنگ کفششان مـیگشتند !

به گمانم موقعی کـه خواب بودند شاگرد راننده کفش ها را بـه بیرون پرت کرده بود جلوی گاراژ صحنـه خنده داری بود چند نفر بدون کفش و با جوراب و چند نفر هم با یک لنگ کفش و یک پا بـه جوراب بلاتکلیف ایستاده بودند !

مرد مـیان سالی شاگرد راننده را بـه همراهش نشان داد و گفت : کار همو تخم حرومـه خوم دیمِس کـه کَوشانـه پِرد کِرد بـه صحرا ! پَ سی چه هیچی نَگُدی؟ هَی پیـا خَو نِیـهشتُم ! تُرِ بووت روای پَ مَر کُهمـیر زَیت بی؟

کلی با هم بگو مگو د !همـه مـیدانستند کار شاگرد راننده هست ولی بـه روی خود نیـاوردند ! خیلی آروم بـه شاگرد راننده گفتم کار خوبی نکردی گفت: که تا خودشون باشن دیگه کفشاشون را درون نیـارن ...مسموم شدیم !

گونی رسید و گفت :جغله هی !!!اَر ساک هانـه ز ماشین نوندیـه بلم ساک مونـه بده ! ............. گونی وقتی داشت با ساکش مـی رفت بـه دو سه نفری کـه داشتند بدون کفش و با جوراب درون پیـاده رو مـی رفتند با آهنگ گفت : بیَو بـه کولُم پات پتیـه !!!

یک چشمکی هم به منظور من زد و رفت !

معلم ﺭﻫﺪ ﭘﺎ ﺗﺨﺘﻪ ، دانلود اهنگ نه دیگه بحث بهاره زمستون فایده نداره ﮔﺮﻫﺪ ﮔﭽﻨﻪ ﻣﻨﻪ ﺩﺳﺘﺲ :

ﺗﺴﺎﻭﯼ ﺩﺭﺱ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﻧﻮﯾﺴﯿﻦ ﮐﻨﺞ ﺑﻠﮕﺎﺗﻮﻥ

ﮐﻪ ﯾِﮏ ﻭﺍ ﯾِﮏ ﻫﺪﻩ ﻣﯿﺰﻭﻥ

ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﯾﻮ ﻫﺪﻩ ﻗﺎﻧﻮﻥ

ﺯ ﺍﻭ ﺗﻪ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺁﺧﺮ

ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﻟﺮ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺲ ﺯﺭﺩ ﻭ ﺧﻮﺱ ﺑﺎﺭﯾﮏ

ﯾﻮﺍﺵ ﺍﻧﮕﺴﺘﻪ ﺑﺮﺩ ﺑﺎﻻ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﻄﻠﻮﯼ ﺩﺍﺭﻭﻡ

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﺪ : ﺑﮕﻮ ﺟﻮﻧﻮﻡ ﺑﮕﻮ ﺭﻭﺩﻭﻡ .

ﻭﺭﯾﺴﺘﺎ ﻭﺍ ﺳﺮ ﭘﺎ ﻭﻭ ﻣﻔﺲ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﺑﺎ ﺑﺎﻟﺲ

ﭘﺮﯾﺸﻮﻥ ﻫﻢ ﺑﯽ ﺍﺣﻮﺍﻟﺲ

ﮐﻪ ﯾﮏ ﻭﺍ ﯾﮏ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﻫﺪ ﻭ ﻣﯿﺰﻭﻧﻪ ﻭ ﻗﺎﻧﻮﻧﻪ

ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻝ ﺑﮕﻮ ﺁﻗﺎ

ﮐﻪ ﺍﺭ ﻣﻮ ﻭﺍﺣﺪ ﯾﮏ ﺑﻮﻡ

ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺍﯾﺒﻮﻫﯿﻢ ﻣﻮ ﺑﺎ ﮐﺮ ﺧﺎﻥ ﻭ ﮐﺮ ﺍﻭ ﮐﻬﺨﺪﺍﯼ ﺩﻩ ؟

ﺧﻮﺗﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮ ﺍﯾﺪﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺧﺲ ﭼﯽ ﺷَﻮ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ !

ﻫﻮ ﺑﺎﻻ ﺍﯾﻨﺸﯿﻨﻪ ﻣﻮ ﻧﺸﯿﻨﻮﻡ ﻟَﻢ

ﻫﻮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻪ ﻣﻮ ﺑﺪﺑﺨﺘﻮﻡ

ﻫﻮﻧﻪ ﺳﯿﻞ ﮐﻦ ﮐﺮﻭﺍﺗﺲ ﮐﺖ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ،

ﺑﻨﻪ ﺍﻭ ﺍﺷﮑﻢ ﭼﺎﻗﺲ

ﻭﻟﯽ ﻣﻮ ﭘﺎ ﭘﺘﯽ ،ﺭﯾﺘﻮﻡ ﻫﻤﻪ ﺧَﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﻢ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷَﻮ ﺣﺮﺳﻪ

ﯾﻮﻧﻪ ﮔﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻮﺳﺖ ﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﯼ ﺟﺎﺱ

ﻣﻌﻠﻢ ﻣﺎﺕ ﻭ ﺣﻮﺷﮑﺲ ﺯﯼ ﺭﯼ ﺟﺎﺱ !!!

ﺑﭽﯿﻞ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯿﻦ ﻭ ﭘﺎﯼ ﻧﻮﯾﺴﯿﻦ ﺻﺤﻔﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﻦ ﺩﻓﺘﺮ

: ﮐﻪ " ﯾﮏ ﻭﺍ ﯾﮏ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﻧﯽ"

نامـه لر بـه خدا:

به نام خودت سلام خدا،خووی؟

تو بـه مو شانس ندادی پیل هم ندادی کار هم ندادی یـه موشین خو هم ندادی خونـه هم ندادی یـه زینـه خوویی هم ندادی.

لطف علت خلقت مونـه مـی دو خط توضیح بده وا ذکر مثال...

نـه همبر بی نـه  ای مرغ هلندی،

غذامون گرده و ماس و دووا بی،

نـه قرصی بی نـه شربت بی نـه کپسول،

تلیکه بهترین دار و دوا بی،

بجای نوشابه و شیشـه ی دلستر،

سرسفره یـه کاسه دوگا بی،

خوشم اصلا نیـایـه وی زمونـه،

هموسو حالمون مـهلی و جا بی!

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻞ ﻣﻦ !

ﺑﺎﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﻣﻪ ﺭﺍ

ﺩﺭﮎ ﮐﻦ ﺑﺎﻭﺭﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﻏﻤﻨﺎﻣﻪ ﺭﺍ

ﺍﯾﻞ ﻣﻦ ! ﻧﺎﯼ ﺗﻮ ،ﺑﺎ ،ﻧﯽ ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﻫﺎﯼ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺗﻮ ، ﺑﺎ ،ﻫﯽ ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﯾﺎﺩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻭ ﺻﻔﺎﯼ ﻧﯽ ﻟﺒﮏ

ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮏ

ﯾﺎﺩﮐﻮﻩ ﻭ ﯾﺎﺩﺷﺒﮕﯿﺮ ﻭﺷﮑﺎﺭ

ﺭﺩﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ " ﺑﺮﻓﺘﻮ " ﺗﺎ " ﻧﺴﺎﺭ "

ﺗﯿﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺱ ﺑﺎﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﺮ

ﻣﺮﺩﻣﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﮔﻞ ﺣﺴﺎﺳﺘﺮ

ﻣﺎ ﺩﻟﯽ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ

ﺧﻠﻖ ﺧﻮﯼ ﺍﯾﻠﯿﺎﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ

ﺍﯾﻞ ﻣﺎ ﺑﺎ ﮐﻮﻩ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ

ﺩﺭﺑﻠﻨﺪﯼ ﻫﺎ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ

ﺑﺮﺯﮔﺮ ﻧﺎﻥ ﺟﻮﯾﻦ ﺭﺍﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ

ﮐﺘﺮﯼ ﭼﺎﯼ ﺑﺮﺯﮔﺮ ﺑﯽ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺱ ﺗﺎﻭﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﺮﺩﺭ ﻧﺸﯿﺐ ﺩﺭﻩ ﻫﺎ

ﮔﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﯿﺶ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ

ﯾﺎﺩ ﮐﻮﭺ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﺑﺨﯿﺮ

ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺎ ﺑﺨﯿﺮ

ﻧﯽ ﻟﺒﮏ ! ﺁﻭﺍﺯ ﮐﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﭺ ﺍﯾﻞ

ﻟﺐ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺍﺯﮐﻮﭺ ﺍﯾﻞ

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﯾﻞ

ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺗﻨﮓ " ﭼﻮﯾﻞ "

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﺑﯽ ﺩﺭﻧﮓ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﻭﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭﺗﻔﻨﮓ

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻧﯿﺴﺖ

ﺍﯾﻞ ﺍﮔﺮ ﯾﮑﺠﺎ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺍﯾﻞ ﻧﯿﺴﺖ

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﺯﻫﺒﻮﻁ

ﻗﺼﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ " ﺑﺮﻧﻮ " ﻭ " ﻧﺎﻥ ﺑﻠﻮﻁ "

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﺧﻢ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﯼ ﺭﮐﺎﺏ

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﻏﺮﻭﺑﯽ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ

ﺍﯾﻞ ﻣﺎ ﺁﻻﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺖ

ﺑﻬﺘﺮﺍﺯ ﻧﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ

دینم بناتون ایر فرگ کنی فتوشاپه .

ﺧﺪﺍ ﺳﻪ ﭼﯿﻨﻪ ﯾﻪ ﺟﺎ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ

ﻏﯿﺮﺕ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻭ ﺳﻔﺮﻩ ﺩﺍﺭﯼ

ﺧﺪﺍﺳﻪ ﭼﯿﻨﻪ ﻧﻬﺎﺩ ﮐﺪ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ

ﺩﺱ ﺑﻪ ﭼﻮ ﺩﺱ ﺑﻪ ﺗﻔﻨﮓ ﻭ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ

ﺧﺪﺍ ﺳﻪ ﭼﯿﻨﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﮕﺮﻩ ﺯ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ

ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﯼ

پیرو حزب حقیر باد نیست

بختیـاری، زاده‌ی آزادگی ست

ارتباطش با خدا از بیم نیست

بختیـاری، زاده‌ی آزادی است

نوچه‌ و بازیچه‌ی بازار نیست

بختیـاری، زاده‌ی دل‌تنگی است

شیرِ بر گورش بـه ظاهر سنگی است

بختیـاری، زاده‌ی پیوست نیست

زیستگاهش درّه و بن‌بست نیست

بختیـاری، زاده‌ی کوچ هست و بس

درّه درون فرهنگِ او پوچ هست و بس

بختیـاری، زاده‌ی تکرار نیست

ریشـه‌هایش طعنـه بر هر تیشـه است

بختیـاری، زاده‌ی امروزه نیست

در سرشتش وحشتی از زوزه نیست

بختیـاری، زاده‌ی سرسختی است

تیرِ گز بر دیده‌ی بدبختی است

بختیـاری، زاده‌ی زنجیر نیست

مرغِ طبعش تابعِ انجیر نیست

بختیـاری، زاده‌ی قاف هست و بس

بال‌هایش آسمان‌باف هست و بس

بختیـاری، زاده‌ی مرداب نیست

کوروشش نان و کریمش آب نیست

بختیـاری، زاده‌ی جان هست و بس

تار و پودش برق و باران هست و بس

بختیـاری، زاده‌ی گل‌خانـه نیست

بختیـاری، زاده‌ی شعرِ من است

عاقلش دیوانـه‌ای چون بهمن است

دعای بارون بـه گویش بختیـاری

ﺑﺎﺭ ﺍﻻﻫﺎ ﺣﻒ ﺑﮑﻦ ﻣﻨﻪ ﺳﺎﺯ ﺍﻭﺭﺍﺕ ﻭ ﺑﻮﺍﺭ

ﺍﺳﻤﻮﻥ ﭘﺮ ﺑﺮﻕ ﮐﻦ ﺻﺪﺍ ﺯﻩ ﺗﺶ ﺑﺮﻕ ﺑﺪﺭﺍﺭ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺑﺰﻥ ﺭﯼ ﺧﺎﮎ ﺗﺸﻨﻪ ﺯﻣﯿﻦ

ﺳﯽ ﺩﺭﻭﻭﯾﺪﻥ ﺯﺧﺎﮎ ﻻﻟﻪ ﻧﺸﺘﻪ ﻣﻨﻪ ﮐﻤﯿﻦ

ﺳﺎﺯ ﺑﺎﺭﻭﻧﺖ ﺧﻮﺷﻪ ﺑﻬﺮ ﻋﺮﻭﺳﯿﻪ ﺯﻣﯿﻦ

ﮐﻮﮎ ﮐﻦ ﺳﺎﺯﺕ ﺧﺪﺍ ﮐﻦ ﺍﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ

ﺳﯿﻞ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﺗﺸﻨﻪ ﺍﯼ ﻭﺑﯿﺪﻩ ﭼﺎﮎ

ﭘﺲ ﺑﻮﺍﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﮐﻪ ﺳﯿﺮ ﺍﻭﺑﻮ ﻟﻮﻩ ﺗﺸﻨﻪ ﺧﺎﮎ

ﺗﺎ ﮔﻼ ﻫﯽ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺑﺎ ﺭﻗﺺ ﺩﻭ ﺩﺳﻤﺎﻟﯽ ﺩﺭﺍﻥ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺑﯿﺎ ﺭﯾﺴﻮﻥ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻗﺮ ﺑﯿﺎﻥ

ﻧﻢ ﺑﺎﺭﻭﻧﺖ ﺧﻮﺵ ﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺳﺎﺯ ﺩﯾﺎﺭ

ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻓﺼﻠﯽ ﻭﺍﺑﻮﯾﻪ ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ

ﺗﻨﮓ ﻭﺑﯿﺪﻩ ﺩﻟﻢ ﺳﯽ ﺍﻭﺭ ﻭ ﺑﺎﺭﻭﻧﺖ ﺧﺪﺍ

ﺳﯽ ﻫﻤﻮ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﻪ ﮔﻞ ﺑﺎ ﺭﻗﺺ ﭘﯿﺸﻮﺍﺯﺱ ﺍﯾﺎ

ﺩﺍ ﺗﺶ ﺑﻨُﻢ بـه ﺯﻏﺎﻻ؟؟ .

..

دوش کجه امشو کجه دنیـا چه لیشـه،

روزگار زی نیمـه ره باضرب تیشـه،

تش بنم و روزگار ک بی وفایـه،آمبولانس یواش بره یـارم بیـایـه،

همـه چیت باب دل غیر یـه کارت،

بی وفایی ایکنی نسبت ب یـارت،

أربینی زنگ نی نیدم پیـامـی،

دیرادیر دوستت دارم هردوتیـامـی.

تی کال بچه سنـه دوستي ندونـه

موترسم پيام دمس سی داس بخونـه

موگوشيم سر دلم خوم خو بياروم

/قلبم زريشـه كند پيام ياروم

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻮﮒ ﻣﻬﺲ ﭼﺎﺳﺨﺎﺭ/

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﯼ ﺑﻼﻝ ﻭﯾﺎﺭﯾﺎﺭ/

ﻭﺍﺭﻭﯾﺮﻣﯿﺶ ﻭﺑﺰﻝ ﻣﻦ ﺑﻬﺎﺭ/

ﻣﺎﻟﻪ ﺯﯾﺮﻭﻣﺎﻟﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﻦ ﺑﻬﺎﺭ

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﻧﺎﻝ ﮐﻮﮒ ﻧﺮ/

ﺑﻮﮐﻠﻮﺱ ﻭﺑﻮﭼﻮﯾﻞ ﻭﺑﯿﻠﻬﺮ/

ﮔﻤﺒﻪ ﮔﻤﺐ ﻣﺸﮏ ﺩﻭﯾﯽ ﺩﻡ ﮐﭙﺮ/

ﺗﺎﮐﻪ ﺗﺎﮎ ﺷﺎﺥ ﭘﺎﺯﻥ ﻣﻦ ﮐﻤﺮ/

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻞ ﻭﭘﯿﺖ/

ﺩﻭﺭﺑﻠﻮﺍﺭﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﻮﻥ ﺷﺎﺕ ﺷﯿﺖ/

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻮﯼ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﻮﯼ ﮔﺎﺯ/

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﯿﻠﻢ ﻭﺳﺮﯾﺎﻝ ﺩﺭﺍﺯ/

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﺮﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﭼﺎﮎ/

ﺍﯼ ﻣﻮﺗﺮﻝ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭﯼ ﺑﯽ ﭘﻼﮎ/

ﺗﺎﭘﺴﯿﻨﻞ ﻣﻦ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻞ ﻭﻟﻮ/

ﺟﯿﺐ ﺧﺎﻟﯽ ﮊﺳﺖ ﻋﺎﻟﯽ ﮐﻢ ﭘﺘﯽ/

ﺍﯼ ﺗﻠﯿﻔﻮﻥ ﮐﺎﺭﺕ ﮊﺍﺭﮊﻝ ﺧﻂ ﺧﻄﯽ/

ﻋﺸﻘﻞ ﻫﻢ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﻭﺑﯽ ﺣﺎﺻﻠﻦ/

ﻣﺚ ﮐﺎﺭﺗﻞ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﺎﻃﻠﻦ/

ﺍﯼ ﭼﻮﯾﻠﻞ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺑﻮﭼﻮﯾﻞ/

ﮐﻮﻋﺮﻭﺱ ﺗﮏ ﺳﻮﺍﺭﺍﯾﻞ ﻭﺍﯾﻞ؟/

ﮐﯽ ﻭﺭﺍﻓﺘﺎﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺻﯿﻞ/

ﮐﯽ ﺩﺍﺳﭙﻪ ﺯﯾﻦ ﻭﺍﻭﺳﺎﺭﺍﯾﮑﻨﻪ ؟/

ﮐﯽ ﺍﯾﯿﺎﯾﻪ ﺩﻭ ﻭﺩﻡ ﺩﺍﺭﺍﯾﮑﻨﻪ؟/

ﻋﺸﻖ ﺭﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮎ ﻧﯿﺴﯽ ﻋﺸﻖ ﭘﺎﮎ/

ﻣﺮﺩﻣﻪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﻫﻼﮎ/

ﻋﺸﻖ ﺍﮔﺮﺩﺍﺭﯼ ﻭﻫﻢ ﺧﺶ ﺑﺎﻭﺭﯼ /

ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺴﯽ ﻏﯿﺮﻩ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﺩﺭﯼ /

بچه گووم 4سالسه، یروز بس گودوم: عمو بیو برمت پارک محل سرسره بازی، هوهم ز خدا خاسته ورستا واکل گو بریم. ی سیل ب تیپو قیـافس کردم طی خوم گدوم یو حالا آبرو مونـه بره!. بس گودوم عمو لباسات عوض کن۰ گود: عامو اینا ک خوبن ! یـه خورده فرک کردوم گودوم ای تیپس لریـه لهجس باکلاسه

باکی نداره، خلاصه دسته بچنـه گریدوم و رهدیم پارک، من همـی حالا بیدیم بچه هم داشت سی خوس بازی اکرد ک یـهو دیدوم همکارمو دَدوس ک مو دوسس دارم و هفته پیش رده بیدیم منزلسون خواستگاری و حالا منتظر جواب بیدوم، دارن اینان سمتم!!!

ی لحظه ز خوشحالی تیـام برق زیدن، دیندا یـاد عیسی کُر گووم وستوم، گوم اَی هوله هفتاد چاله من سرت حالا با تیپی ک عیسی زیده آبروم اره، دمپایی پلاستیکی چرک گریده. بلوز عقه درده و شلوار خشتک پاره! پچ زیده پوزسم شکلاتی اویده بی وا یـه گدا هیچ فرقی نداشت! توووبه گردنس من افتو ک دی رنگ بادمجون گریده بی، آل من دلم روا سیت عامو، که تا ب خوم اویدوم دیدم رسیدن بم همکارم دست دا سلام و احوال پرسی کرد

فاطمـهبووم خدا خو کرده یـه سلام خوشکل کرد و گد سلام خوب هستین? زیر چشمـی سلیس کردیم دیدیم یـه خنده خوشکل سر لووسه گلپاسم سهر وابیدنـه طی خوبم گودوم کار تمومـه!!!

خلاصه رهدیم نشستیم ری یـه صندلی همکارم زم پرسی ایچو چی کنی? گوم اومدم ی هوایی ب کلم بخوره، خلاصه سرتون درد نیـارم. ی چند لحظه سوکوت بینمون گذشت دیم همکارم گود تو اوچو سیل کو او بچه هونـه بنیرین هیچ با بچل من پارک جور نی، خدا گو خردوم چنده فقیره، دیم یـهو فاطمـه بلند اوی گو گووه بیـا ی کمکی بس بم تو ک دستت بـه خیره. همکارمم گود نظر تو چنـه جواد، توهم کمک ا، مم ندونستم چ بگوم بسون گوم هرچی ایسا گودین. خلاصه برق شادینـه من تیـا فاطمـه دیدم ، یـهو یـاد عیسی وستوم تی خوم گوم یـا جده پیغمبر نکنـه عیسانـه گودن!!!? رنگم بورست حلقم حشک اوی گوم کاظم کو بچنـه گوی? گو هونـه همو کـه داره ایـا سمت ایما، پاهام سست آبیدن عیسی هم هی بنگ زید عامو عامووووو. من دلوم گودم عاموو درد عامو کومـیر آلبرده لیش حالا آبرومـه تی عیـالم ابری، زیدم ب کوچه علی چپ سیل کردوم ب کاظم گوم کاظم واتونـه، کاظمم تیـاس ز تعجب گرد آویدن گود موو؟! گوم ها توو، قیـافس بیشتر ب خوت اخوره دیم گود مو ای بچه ایطورو کارم بی هیچوقت نیشتم تنگی بنـه بـه خوس و خانوادس! بنـه چه وا بچه خدا خو کرده ه. موهم گودم واقعا سیسون متافسم . الله اکبر عیسی رسید بمون چسبید لنگمـه گرید گود عامو پیل اخوام. گودوم عامو تازه بت پیل دادم کاکایو خردی. ناد واگریوه یـهو کاظم دس کرد ب جیوس ی 5تومنی کشید ب عیسی، عیسی هم دیم اخمانـه گرید ب یک گود مـی مو گداهوم مو ای پیل خوم ز عاموم پیل اگروم ما خانواده آبرو داری هدیم، تیـا کاظم و فاطمـه حشک اویدن سره مو و عیسی

موهم دیم فایده نداره وا مثل ی پیـا گپی ب ای جریـانو خاتمـه بدم. خومـه خلاص کردوم گوم یو کرُه گوومـه اسمس عیسی ب عیسی گوم یوننم کاظم ایشونم سون فاطمـه خانوم. دیم فاطمـه گود ایییییییشششششش کاظم بیـا بریم. رهدن و مو مندوم و شکست عشقی و عیسی خیر نیده

ﺑﭽیل ﻫﺎ ﺩﯾﺸﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻮﻡ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﻦ اینترنت ﺯﻡ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ

ﮐﻨﻦ . ﺗﻮﻥ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﺮﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺯﻡ ﮐﻨﯿﻦ .

ﺑﮕﻮﯾﻦ ﻫﻤﯽ ﺑﺲ ﺁﺷﭙﺰﯾﺲ ﺣﺮﻑ ﻧﺪﺍﺭﻩ

ﻫﻤﯽ ﺑﺲ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﻣﻮﻧﺲ ﺑﯿﺴﺘﻪ

ﻫﻤﯽ ﺑﺲ ﺯﻭﻧﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﯽ،

ﯾﻪ ﻭﺧﺖ ﻧﮕﻮﯾﻦ ﻫﻤﯽ ﺑﺲ ﻫﯽ ﻣﻦ ﻓﯿﺴﺒﻮکو اینترنته

ﻣﻮ ﺧﻮ ﺩﻟﻮﻡ ﻧﯿﺨﻮ ﺷﯽ ﮐﻨﻮﻡ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺗﻮﻥ ﺯﯾﺘﺮ ﺯ ﺩﺳﺘﻮﻡ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺑﻮﯾﻦ

وسطاس *تا بینیم قسمت چه ابو *

آخرس هم *حتما حکمتی منس بیده*

• گرگن گرهدن ، پند ، گد ولم کنین ، گله رهد.

گرگ را گرفتند ، نصیحت د کـه دیگر بـه گله حمله نکند ، گفت: رهایم سازید ، گله رفت.

کنایـه از: ترک عادت نتوان کرد.

ﺳﺮﻭﺩ ﻣﺸﮏ ﺩﻭ ( ﺩُﻭ ﺯَﻧﯽ )

ﺍَﯼ ﺩُﻭ ﺑِﺰَﻥ ﮐِﻪ ﺩﯾﺮﻣﻪ

ﺑَﭽﻪ ﮐُﭽﯿﺮﯼ ﺷﯿﺮﻣِﻪ

ﺍَﺭ ﺩﯾﺮ ﺯَﻧﯽ ﻣِﻨﻪ ﻣَﺸﮏ

ﺍَﻭِﺕ ﭘَﺰُﻡ ﮐُﻨﻢ ﮐَﺸﮏ

ﻗَﺮِﻩ ﭘَﺰُﻡ ﻭِ ﺍُﻭ ﺩُﻭ

ﮐَﺸﮑِﺲ ﻭَﻧُﻢ ﺳَﺮِ ﺗُﻮ

ﺩُﻭ ﺍِﯼ ﺯَﻧُﻢ ﮐَﺮَﺱ ﮔِﺮُﻡ

ﭘﯿﻠِﺲ ﺍِﺩُﻡ ﺟُﻮﻭِﻩ ﺧِﺮُﻡ

ﺩُﻭ ﺍِﯼ ﺯَﻧُﻢ ﻣِﻦِ ﻫَﻮﺵ

ﮐَﺮَﺱ ﺍِﺩُﻡ ﯾَﻪ ﺟُﻒ ﮐَﻮﺵ

ﺩُﻭ ﺍِﯼ ﺯَﻧُﻢ ﺩَﻡِ ﻣﺎﻝ

ﮐَﺮَﺱ ﺍِﺩُﻡ ﯾَﻪ ﺩَﺳﻤﺎﻝ

ﺩُﻭ ﺍِﯼ ﺯَﻧُﻢ ﻫَﯽ ﺩُﻭ ﺩُﻭ

ﮐَﺮَﺱ ﺍِ ﺩُﻡ ﯾَﻪ ﺟُﻒ ﮔُﻮ

ﺩُﻭ ﺍِ ﯼ ﺯَﻧُﻢ ﺩُﻭﺍﺭﻩ

ﻣَﺸﮑُﻢ ﺳَﺮِ ﻣﻼﺭِﻩ

ﻣَﺸﮏِ ﺩُﻭ ﻡ ﻭِ ﺑﺎﺭﻩ

ﯾَﻪ ﭼَﻦ ﮐَﺮِﻩ ﺩِﺭﺍﺭِﻩ

ﻣَﺸﮏِ ﺩُﻭﻡ ﻭِ ﻧﺎﻝ ﻧﺎﻝ

ﮐَﺮﺱ ﺟﺎ ﮔُﻮﯼ ﺩَﺳﻤﺎﻝ

ﺍَﯼ ﻣَﺸﮏ ﺩُﻭ ﺩﯼ ﻣَﻨﺎﻝ

ﮔﻠﻪ ﺍُﻭﯼ ﭘَﺮِ ﻣﺎﻝ

ﺍَﯼ ﻣَﺸﮏِ ﺩُﻭ ﺩﯼ ﯾَﻮﺍﺵ

ﮔﻠﻪ ﺍُﻭﯼ ﻣِﻦِ ﻗﺎﺵ

ﻗﺎﺷُﻢ ﭘُﺮ ﻣﯿﺶ ﻭُ ﺑَﺮﻩ

ﮐَﺮَﻥ ﺍِﺧُﻮﻡ ﺩِﺭﺍﺭُﻡ

ﻓِﻨﺞ ﻭُ ﺯﺍﮒ ﻣﯿﻦِ ﭼﺎﻟﻪ

ﺗﯿﻪ ﺣﺴﯿﺪ ﺩﺭﺍﺭﻩ

دوتا ﺍﻟﻨﮕﻮ منـه ﺩﺳﺘﺖ بوو ﻭ دوتا ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍوو منـه ﺩﻫوﻨﺖ.

ﻓﻘﺮ يونـه كه

ﺭﻭﮊ ﻟووت ﺯي تر ز ﻧﺦ ﺩﻧﺪﻭﻧﺖ ﺗﻤﻮﻡ بوهه

ﻓﻘﺮ يونـه كه

ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ بهيگ شاطلا ﻭ ﺯينـه ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ كر محمدقلي ز ﺣﻔﻆ بوي ﺍﻣﺎ

ﺗﺎﺭﯾﺦ مشروطه و ز سردار اسعد ﻧﺪﻭﻧﯽ.

ﻓﻘﺮ يونـه

كه منـه ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ز ﺗﻤﯿﺰﯼ ﺧﯿﺎبون هاي ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ.

ﻓﻘﺮ يونـه كه

ﺩﻡ ز ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ اﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، منـه منزل ﺑﭽﻪ ﺍﺕ ﺟﺮأﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕو ﮐﻪ

”ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕه اشكنده

ﻓﻘﺮ يونـه كه

ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎس سي ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﻧﺪﺍﻡ ز ﻏﺬﺍ ﻧﺨردن ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﮐﻤﮏ گري

ﻓﻘﺮ يونـه كه

منـه ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ و بيكاري هات ﺑﻪ ﺟﺎ ﺳﻮحدن ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎ ﺑﺪﻧﺖ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺴﻮﺯني

ﻓﻘﺮ يونـه كه

ﮐﺘﺎﺑﺨونـه منزلت ﮐﻮﭼير تر ﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ بوهه عاجز واويدم بقيه اس ايسا بنويسين

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﺯﻫﺒﻮﻁ

ﻗﺼﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ " ﺑﺮﻧﻮ " ﻭ " ﻧﺎﻥ ﺑﻠﻮﻁ "

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﺧﻢ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ/

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﯼ ﺭﮐﺎﺏ

ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﻏﺮﻭﺑﯽ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ

ﺍﯾﻞ ﻣﺎ ﺁﻻﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺖ

ﺑﻬﺘﺮﺍﺯ ﻧﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ

ﻻﻟﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﻍ ﻣﺎﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﻨﺪ

ﻣﺜﻞ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ "ﺧﺪﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ

ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺎﺧﺸﮏ ﺳﺎﻟﯽ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ

ﺑﺎ ﮐﻮﯾﺮﯼ ﺧﺸﮏ ﻭﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ

ﺧﺎﮎ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺭﯾﺸﻪ ﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎ

ﺯﯾﺮ ﺷﻦ ﺧﻤﯿﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺩﺍﺱ ﻣﺎ

ﯾﮑﻨﻔﺮ ﻧﺮﺥ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺭﺍﺷﮑﺴﺖ

ﺣﺮﻣﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻞ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﯾﮑﻨﻔﺮﺁﻻﻟﻪ ﺭ ﺍﻣﺤﺪﻭﺩﮐﺮﺩ

ﺭﺍﻩ ﮐﻮﭺ ﺍﯾﻞ ﺭﺍ ﻣﺴﺪﻭﺩ ﮐﺮﺩ

ﯾﮑﻨﻔﺮ ﺍﺯ ﺑﺴﮑﻪ ﺧﻮﺵ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺳﮑﺎﻥ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﺍﯾﻞ ﻣﺎ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ

ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺭﺍﺻﺮﻑ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ

ﺩﺭﺗﻦ ﻣﺎ ﭘﯿﻠﻪ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻋﻨﮑﺒﻮﺕ

" ﺑﺮﻧﻮ " ﻣﺎ ﺯﻧﮓ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ

ﺍﯾﻞ ﻣﻦ ﺑﺎ ﮐﻮﻫﺴﺎﺭﺍﻧﺖ ﺑﻤﺎﻥ

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﺍﻧﺖ ﺑﻤﺎﻥ

ﺍﯾﻞ ﻣﻦ ! ﭘﮋﻣﺮﺩﻧﺖ ﯾﮑﺪﻡ ﻣﺒﺎﺩ

ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺭ " ﺯﺭﺩﮐﻮﻫﺖ " ﮐﻢ ﻣﺒﺎﺩ

ﺍﯾﻞ ﻣﻦ ! ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺣﻖ ﺗﻮﺳﺖ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺣﻖ ﺗﻮﺳﺖ .

شعر زیبای دُهــدر ایــلـی با صدای شاعر لر

احمد انصاری فهلیـانی

وه کـه د هفت آسمو آساره ناره هه منم

(اونکه تو هفت آسمون ستاره نداره اون منم)

وه کـه چشیـاش انتظاره انتظاره هه منم

(اونکه چشماش انتظاره انتظاره اون منم)

وه کـه عمرشـه نیـایـه وه سر حرف دلش

(اونکه عمرش را گذاشته سر حرف دلش)

وه کـه چش دی ینـه جز تونـه ناره هه منم

( اونکه چشم دیدن جز ترا نداره اون منم)

وه کـه نال و ناله شـه مثل گلالی شو و روز

(اونکه مـی خروشـه همچو رودی شب و روز)

وه کـه سی سیل چشاکت بی قراره هه منم

(اونکه به منظور دیدن چشمات بی قراره اون منم)

وه کـه افتاوش تونی ماهش تونی جونش تونی

(اونکه افتابش توئی ماهش توئی جونش توئی)

وه کـه سی تو بی سه تاره بی سه تاره هه منم

(اونکه برات بی قراره بی قراره اون منم)

وه کـه پا نا ده بیـابونـه غریوه مـه تونی

(اونکه پا نـهاده تو بیـابون غریب من توئی)

وه کـه هولش کف پاتوه تله غاره هه منم

(اونکه نگران کف پاتو تنـها بوته غاره اون منم)

ونـه کـه وا چشـه بسته ها وره چشـه ام تونی

(اونی کـه با چشم بسته هم توی چشمای منـه توئی)

وه کـه خلوت دلش خاطره یـاره هه منم

(اونکه خلوت دلش با یـاد یـاره اون منم)

وه کـه دنیـانـه همـه کرده وه سیقه نفست

(اونکه دنیـا رو همـه کرده فدای نفست)

ونـه کـه دلش ده دنیـا لت و پاره هه منم

(اونکه دلش تو دنیـا لت و پاره اون منم)

ونـه کـه چی گوله اوری ها ده آسمونـه تو

(اونکه چون توده ابریست توی آسمون تو)

وه کـه سی تو نم نم اور بهاره هه منم

(اونکه واسه ات نم نم ابر بهاره اون منم)

تو سوار شـهر جادو مـه طلسم حرف تو

(تو سوار شـهر جادوئی و من طلسم حرف تو)

وه کـه توز پشت پا اسب و سواره هه منم

(اونکه گرد و خاک پشت پای اسب و سواره اون منم)

پوشیدن لباس محلی کنار ساختمان کنگره آمریکا.

آمریکا کشور دوم بختیـاری ها چی عجیبی نی

الان نزدیک بـه دو مـیلیون بختیـاری  منـه آمریکا زندگی کنن

هر كي حدس زيد ايچو كوجنـه ؟؟

چنـه؟؟  هاااا؟؟   !همس کـه نوا عاشقانـه بوهه

چوب بازی (ترکه بازی)

چوب بازی از روزها قبل از عروسی شروع مـی شود ،

وقتی عروسی دو جوان قرار هست برپا شود چند جوان تر بـه سراغ درختان مـیروند

،ترکه ها را مـیبرند ،ترکه نباید ضخیم تر از دو انگشت باشد ،

ترکه های "شیل " را کـه بد بـه خانـه آورده و در آب مـیگذارند که تا روز موعود..

حالا صدای کرنای توشمال بـه آسمان مـیرود دلنواز و خوش آهنگ ،

با ریتم منظم دهل از پاشنـه پایت که تا "گلاله" سرت دوست دارد بلرزد ،

یکبار با نواختن سواربازی و یکبار با چوپی و سرناز،

وقتی بختیـاری باشی صدای دهل کـه بیآید بی اختیـار تو هم پنجه پایت بالا و پایین خواهد شد

،بختیـاری بودن چیزی نیست کـه بشود مخفی اش کرد ،

دستمال ها سقف آسمان را مـیشکافد صدای کرنا اوج مـیگیرد ،آرام مشود ،

به جایی کـه مـیرسد کـه ممدلی شیر علیمردون را مـیخواند ،

خیلی ها با بغض مـیند بیـاد شـهیدشان و با پا کوبیدن بـه زمـین همـه اوج مـیگیرند به منظور چند ساعتی قرار هست همـه چیز ،

همـه غصه هایمان یـادمان برود بگذار هیچوقت این صدای توشمالمان تمام نشود ،

دستمال بازی کـه تمام مـی شود همـه حلقه مـیزنند و دلک یـا درک را مـی آورند ،

یکی هم ترکه ها را مـی آورد "جغلیل" "نرهیل" بـه مـیدان مـیروند و شروع مـیکنند بـه ی زیبا کـه هیچوقت بـه زیبایی اش جایی ندیده ای ،

پر شور ،پر نشاط ،دلت مـیخواهد تمام نشود هیچوقت ،دور مـیگیرند و با صدای "واست سر چوو " یعنی بایست سر چوبت حتما دلک را گرفت و ترکه را هنگام شلیک دفع نمود ،

یک چشم بـه چوباز و چشم دیگر بـه معشوق بر عهمـهانی کـه مـیگویند ترکه بازی بیـادآور جنگ هست مـیگویم کـه یک کاملا عاشقانـه ست چوباز مـیگردد و مـیگردد ولی دلش چند متر آنطرف تز پیش مـینابنوشی هست که کـه دارد با چشمـهایش فتنـه برپا مـیکنند ،

به صدای شره کل هایی کـه ان و مادران مـیکشند و این هست ی کـه سراسر عشق هست و دلبری و دلدادگی ،

وقتی پای عشق باشد ترکه خوردن درون مقابل کوه کندن

شعر " اسید"

کوروش کیـانی قلعه سردی شاعر خوزستانی

خطاب بـه جناب روحانی درون پاسخ بـه فاجعه ی اسید پاشی درون اصفهان

جای چرخاندن بیـهوده ی این دسته کلید

قفل را پاک کن از ذهن قفسهای پلید

اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب

بارها خورده از این گونـه تکانـهای شدید

نیچه هم مرده کـه پاسخ دهد انسان مدرن

وارد عصر توحش شده یـا عصر جدید

مشکل از زشتی ابر هست نـه زیبایی ماه

روی ما این همـه بیـهوده نپاشید اسید

ما کـه راضی بـه همـین خواب عمـیقیم چرا

چرتمان را سر این فاجعه برهم زده اید

بس کنید ای همـه ی مذهبتان ضد خدا

پای ما فتنـه گران را بـه خیـابان نکشید

برکه پایـان سفر نیست نترس از طغیـان

تا بـه بیراهه نزد رود بـه دریـا نرسید

جگر قافیـه ها سوخت بر احوال زنان

سنگ اگر جای شما بود دلش مـیترکید !

گـویلِ ایـلِ مــو, چـی فولادِن

همـه سون, چی تش و بِـرق و بادِن

دلسون, مخملِ سَوزِ شیمبـار

کَـوگِ تارازِن و شاهینِ مُنــار.......

فرارسیدن چهارشنبه بیست ویکم.سالروز فرارعاشقانـه عبده محمد للری وخدابس موری(روز بختیـاری)رابه تمامـی عشاق این ایل کهن تبریک وشادباش مـیگويم داستان عبده ممد للری از زبان خودش: گفت من درآن زمان با همسر اولم كه حاج آزاد للري يكي از بزرگان للر بود ازدواج كرده بودم ويك پسر هم داشتم، پسر بزرگه ام كه ستار نام دارد ، مال (خانـه) بهلول موري ( پدر خدابس ) هم درمنطقه شیمبارسر رگ امام زاده صالح ابراهيم (ع) بود ، آشنايي ديرينـه اي هم با وي داشتيم بـه خانـه وي رفت وآمد داشتم كه درآن موقع بـه خدابس دلبستم از اوبه پدر ش خواتستگاري كردم جواب مشخصي بـه من نمي داد ، مرا امروز فردا مي كرد که تا فكر بكنم ، که تا با م صحبت كنم ، که تا با فاميل هايم صحبت كنم بلاخره فكرکرد كه شايد من منصرف شوم اماناگفته نماند خدابس هم بـه ازدواج با من علاقه زيادي داشت ،ولي نمي توانست پيش پدرش رو كند . بعد از گذشت چندماه فهميدم كه خدابس را مي خواهند بـه شخص ديگري بنام احمد بدهند (ازدواج كند)خيلي ناراحت شدم خدابس هم چنان ناراحت بود و بغض گلويش را گرفته بود كه نمي توانست حرف بزند من بـه خانـه بهلول پدر خدابس رفتم وگفتم چرا نامزد مرا بـه كس ديگري داده اي بهلول جواب داد من م را بـه مرد متاهل نمي دهم خلاصه با بحث گفتگو بجايي نرسيديم من از خانـه بهلول بدون خداحافظي بلند شدم خدابس هم بـه منزله اينكه مرا بدرقه كند چند قدمي كنار خانـه بامن راه آمد بـه او گفتم شما راضي بـه ازدواج با من هستي ؟ خدابس جواب داد من اگر ازدواج كردم فقط با خودت عبد ه محمد . گفتم قاصدي پيش تو مي فرستم پنا ه بر خدا درست مي شود . خلاصه چهارشنبه 21 ماه شب عروسي خدابس با احمد بو د.دو اسب وزين شده آماده كردم درون نزديك مال بهلول پدر خدابس رفتم دستمالي كه هميشـه دور گردنم بود را باز كردم براي نشانـه واطمينان بـه قاصدي كه واقعا راز نگهدار وزرنگ بود دادم گفتم بـه خدابس بده وجايگاه مراهم بـه خدابس نشان بده . خدابس هم درحالي كه همـه مشغول انجام كارها براي مـهمان ها كه صبح بـه عروس مي آمدن بودن از فرصت استفاده نمود و بدون اينكه كسي بفهمد بدنبال قاصد خودش را بـه من رساند . هردومان سوار شديم خودمان رابه باغات كتك رسانيديم . بعد از چند ساعت كه مطلع شدند خدابس كجا رفته اورا غيب زده،در جستجوي خدابس بودند اما ردي هم از ما را پيدا نكردند . ولي مي دانستند كه كار من هست . صبح زود بود كه ملا محمدحسين يكي از كلانتران ايل چهالنگ (كتكي) مرا درون باغ ديد گفت عبده محمد خير باشد گفتم خير نيست شر هست . وقتي كه داستان را براي وي گفتم خيلي ناراحت شد ! وگفت چرا اين كار را كردي؟گفتم كار بدي نكرده ام آن بـه رسم امانت پيش من هست . فقط تورا بـه خدا كاري بكن كه ما باهم ازدواج كنيم .ملا محمدحسين يك جاجيم براي رواندازمان ومقداري آذوقه خوراكي براي من آورد ،من وخدابس که تا شب درون باغات كتك مانديم هوا كه تاريك شد رکا بزنان خودمان را بـه كوه ليله رسانديم بـه مدت يك ماه تمام سر كوه ليله بوديم كه بجز قاصدي كه براي ما آب ونان مي آورد هيچكس ما را نمي ديد . هردو طايفه(طايفه للري ، طايفه موري) درون جستوي ما بودند، بزرگان هم درون فكر آرامش ايل وازبين بردن اغتشات دو طايفه نسبت بـه موضوع ما. درون آن زمان امير بهمن خان صمصام حكومت وقت ايل بختياري بود و از قضيه كاملا اطلاع داشت. بزرگان طايفه للري و كتكي وبزرگان طايفه موري درون آن زمان(ملا غلامرضا ،ملا فيض اله ،ملا پيرزا ،ملا بازفتي) درموردقضيه من جلسه اي داشتند من بـه وسيله قاصدي كه داشتم وبه من اطلاعات مي رساند اطلاع يافتم خدابس را درون كوه مخفي كردم وخودم را بـه مجلس آنان رساندم بعد از سلام ونشستن گفتم اي بزرگان ايل شما را بـه خدا قسم مي دهم كه من وخدابس عاشق هم هستيم يا مشكل مارا حل كنيد كه بـه هم برسيم يا با همين اسلحه خودم كه بـه شما تقديم مي كنم مرا بكشيد.جالسين هم از اين حرف من خوششان آمد درون همين حين بود دو سوار را مشاهده كرديم كه بـه مجلس ما ملحق شدند وگفتند كه از مامورهاي امير بهمن خان هستيم . خان گفته كه بزرگان ايل موري سريعا پيش من بيانند وخدابس وعبده محمد را هم پيدا كنند وبا خود بياورند .حضررات موري مامورها ي خان را با احترام فرستادن وگفتند ما حتما دراسرع وقت خدمت خان مي رسيم .مامورين رفتن وبزرگان ايل هم چندي بعد از ما مورين رفتن خدمت خان ،من هم رفتم وخدابس را برداشتم ويك دوساعت بعداز اينكه بزرگان رفتند . رفتيم خدمت خان . امير بهمن خان پرسيد شما عبده محمد ريسي للري هستي ؟ گفتم بله من عبده محمد هستم . خان پرسيد چرا مردم را دزديدي ؟ جواب دادم خان من مردم را با زور نبرده ام او را ندزديدام همديگر را دوست داشتيم ومي خواهيم با هم ازدواج كنيم . بـه من درون حالي كه سر پا ايستاده بودم وبه سو لات خان پاسخ مي دادم گفت بنشين . خان با صداي بلند گفت خدابس صادقي؟ خدابس با لباس هاي زيباي محلي كه بـه تن داشت بلند شد وجواب داد بله، خان سوال كرد عبده محمد شما را با زوربرد ومجبورتان كرد كه با او رفتيد خدابس جواب داد اي خان عبده محمد مرا مجبور نكرد وبا زور نبرد ما همديگر را دوست داشتيم من اورا مجبور كردم كه با هم برويم و از شماخان بزرگ مي خواهم كه مشكل ما را را حل كني که تا به هم ازدواج كنيم. سپس خدابس بـه حضرات موري رو كرد وگفت كه هيچ كس حق ندارد بـه عبده محمد كاري داشته باشد من دوست دارم با اوازدواج كنم. خان شوهر اول خدابس را خواست وبه اوگفت كه من خدابس را بـه شما ميدهم مشروط براينكه ديگر نگذاريد با عبده محمد برود .گفت خان بـه خدا هركاري بكنم آخرش مي رود،خان بـه او گفت كه اين زن بـه دردتو نمي خورد سپس خان بـه حضرات موري گفت سريعا اين برنامـه را تمام كنيد كه بـه رسم بختياري همان جا صورت مجلس ازدواج من وخدابس را نوشتند وامير بهمن خان صمصام هم مـهر نمودند وشيربهاء كه درون محل بختياري رسم بود را مشخص كردند بـه پدر (بهلول صادقي) تحويل دادم خان گفت كه رضايت احمد را بايد جلب كنيد .درحالي كه روبروي خان ايستاده بودم واز خوشحالی درون خود مي پيچيدم دست را بـه نشانـه اطاعت روي چشمم گذاشتم . خان گفت كه چه داري بهش بدي؟ گفتم خان انبارهاي غله ام را غارت كرده دويست من گندم ودويست وپنجاه من جو ازمن ،گندمـها براي او جوها را بعد بده ، يك راس ماده ويك راس ورزا (گاونركه با آن شخم مي زنند)ازمن ماده براي او ورزا رابه من بده ، يك راس قاطر ويك راس خر از من خر براي خودش وقاطر را بـه من بعد بده. خان بـه او گفت راضي هستي؟ او گفت نـه .خان گفت راضي نيست ، گفتم خان هرچه از من غارت كرده همـه براي خودش ، خان بـه او گفت با اين حرف راضي هستي؟ اوآرام گفت بله. من مبلغ دوتومان بـه عنوان شيريني بـه مامورين خان دادم مبلغ دويست تومان هم بـه كدخدايان موري ، خان بـه من گفت كه بـه محض اينكه من بـه قلعه زراس آمدم خودت را بـه من معرفي كن (قلعه زراس منطقه اي درون انديكا مقر حكومتي خان درون انديكا بود).من وخدابس بـه مسجدسليمان آمديم ودر محضر ازدواج نموديم .درمدتي كه ازدواج نكرده بوديم خدا وكيلي مثل محارم با هم بوديم. خدابس را بـه محل خودمان نزديك چال منار آوردم مي خواستم كه خانـه اي جداگانـه براي او وهمسر اولم كه حاج آزاد للري بود واز يك خانواده محترم بود تهيه كنم همسر اولم قبول نكرد وگفت اين غريب هست وما باهم درون يك خانـه زندگي مي كنيم البته اگر او دوست داشته باشد. هردو همسرم درصفا وصميميت دريك خانـه زندگي مي كردند ،به حكم خان هم توجه نكردم وديگر خودم را بـه او جهت جريمـه قانوني معرفي نكردم. يك سال ونيم از ازدواج من وخدابس مي گذاشت درون حالي كه خدابس شش ماه حامله بود او مبتلا بـه يك بيماري نا مشخص شد من هم كنارش نشته بودند مامورهاي خان واردخانـه شدند ومرا دستگير كردند وبه قلعه زراس بردند ،شب مبلغ يك تومان بـه دومامور دادم مرا آزاد كردند همان شب بـه خانـه خودم واقع درون چال منار آمد که تا از درون واردشدم خدابس که تا كه چشمش بـه من افتاد درون حالي از شدت درد بـه خود مي پيچيد وبه مادرش تكيه داده بود بلند شد وسرش را روي شانـه ام گذاشت وگفت بنشين تاكه نشستم انگار اصلا جان نداشته . از آن روز كه خدابس رحمت خدا رفت يك روز نبوده كه بياد او نباشم . سه ما ه تابستان كنار قبر او خوابيدم .عبده محمد بعد از گذشت ساله هنوز هم درون حالي كه از معشوقه خود (خدابس ) حرف مي زد اشك از چشمانش سرازير مي شد . بعد از اينكه صحبتش تمام شد من سوال كردم كه سن شما چند سال هست عبده محمد گفت من بيشتر يكصدوده سال سن دارم من تعجب كردم بـه به پسرش نگاه كردم پسرش گفت كه او درون شناسنامـه متولد1293 شمسي هست ولي راست مي گويد درون منطقه للر افراد اداره ثبت احوال دير آمدند شناسامـه هاي افراد آن زمان تاريخ تولدشان دقيق نيست سن پدرم همان هست كه خودش مي گويد .عبدمحمد درون طول عمر خود سه بار ازدواج نمودند ازدواج اول او با حاج آزاد للري بوده كه ثمره آن سه پسر ويك بوده ازدواج دوم آن با خدابس بوده وازدواج سوم با بي بي جوني للري بود كه ازدواج دوم وسوم هيچ ثمره اي نداشته.بعد از اين صبحتها آقاي ناصر جمشيدي شروع بـه خواندن ابياتي كه درون وصف اين موضوع بود نمود وآقاي مجيد زيلائي هم ني مي نواخت عبده محمد هم با شنيدن آهنگ وآواز واسم معشوقه اش خدابس شروع بـه گريه كردن نمود او هم ديگر نخواند كربلايي حبيب ذلقي از وي سوال كرد كه شعرهايي كه گفته اند خودساخته اي يا ديگران؟ گفت بعضي ها را خودم گفتم وبعضي را ديگران . خانواده عبده محمد خانواده مـهمانواز ومحترمي هستن ما نـهار نزديك بيست نفر مـهمان بوديم حدود بيست نفر هم بچه ها ونحوهاي عبده محمد بودن كه همگي ناهار منزل ستار پسر ارشد عبده محمد بوديم هرچه اصرار كردي از ناها ر از خانـه او برويم . واقعا سنگ تمام گذاشتند . عبده محمد درون زمستا ن 1387 جان بـه جان آفرين تسليم كرد و در قبرستان فاميلي او درون منطقه للر خاكسپاري شد . واما ابياتي كه از دوران عبده محمد وخدابس بجا مانده وهنوز هم اكثر خوانندگان بختياري آنـها را مي خوانند زللر زيدم بدر انار بـه مستم للري گپ که تا كچير گشتن بجستم زللر زيدم بدر ملار بـه دستم عبده محمد للري برد كوگ مستم پشتم كوه پيشم كمر دورم تله لال خدابس جون بوت تندي پات وردار پشتم كوه پيشم كمر دورم تفنگچي خدابس جون بوت تندي پات ورچي عبده محمد للري كارم چه داري تش نـهادي گوشـه دلم برديم بـه خاري عبده محمدللري كارم چه داري خدابس دامته راه خورزماري منو اگن عبده محمد شير حقستون دورگل بهار برم زنكل زمستون منو اگن عبده محمدكر نشوعلي كور دورگل عاشق برم زنگل برم زور مال گل چهارده بهو وارگه دم لايه هر كري امشو اوي بوس خداي مال گل چهارده بهو وارگه دم شوره هر كري امشو نوي وجاقس كوره اوسرد وتنگ سرد وريك ابليون عبده محمد وخدابس سي يك اگروين عبده محمد للري سي چه نمردي چارشنبه بيستيكم خوت گل بردي چارشنبه بيست يكم خوم گل بردم اردونستم ايميره نياس امردم زنجير ايلخانينـه بـه شو ب صدريال صد نيم ريال سي گل خ وركشي هفت چهارگ للر بند سيزنـه خد

منبع: blogfa.com

تقدیم بـه چوپانان دل برشته ی زاگرس

دید چوپونیِه موسی مِنـه کینو کـه اگود

بارالها کُجِنی که تا مو بِرووم جاته

سیزن و قرقره وردارُم و شو وا نَمِ دل

پُرِ سَوز مُهره و منگوله کُنم چوغاته

نِشتِ خارانـه دِرارُم زِ مِن تنگه ی پات

پَل و پَهرو بزنُم پیرن و پا زاراته

چَمدونی ز کویت وِرده دوام ایدُمِتِس

تا بِتَمنی زِ مِنِس جووه و شولاراته

مَشک اَو یـارم و وا گَرتِه اِشورُم سَرِته

وِ نِخونام اپِلِغنم شش و گنداراته

تیخِ نو یـارُم و خُو ریشِتِه از تَه اِزَنُم

وِ نوک شونـه کِرِنجی اِکُنُم زلفاته

نوک سبیلاته زنُم که تا نرِه مِن پاله ی دو

وا نِمک پاک اکُنم زردی دِندوناته

اَر بخَوسی سرُم اینُم بـه سرِ زونیِ راس

پَرِِ دار ایکَنُم و باد اِزَنُم گرماته

چُرت اگر بُردِته نَهلُم ه وَشخِهی

پَشخه نَهلُم بخوره قند کَدِ لوواته

سیت دوتا برزیَری خونُم و شَوخی و بَلال

خَو کـه بُردِت ز حنا رَشت اکُنم پنگاته

آسیو اَر کـه نبو گِی خوم و خوت گِرده خوریم

خَرُمـه یـارم و خوم بار اکُنم باراته

ایچو موسی ز بعد بَرد چرَگنی چوپون

دَمِ دونِت بِنِه و گالِه مَزَن کُرفاته

جِند بـه نُفتِت بزنـه رَبٌه ستایش نکُنی

مر خدا فِرک اکُنی تاتِته یـا وازاته

که چونو هر چه ز زونِت ادرا بِس اگویی

هفت پشت پدرت لایق لیچاراته

چُو بِتَمنُم مِنِه دونِت کـه ز پشتت بدرا؟

حیف و صد حیف کـه دا زینـه گَپم خرزاته

مر خدا چی تونـه کـه جومـه و تُمبون کنـه پا

شِش و گَندار فقط مِن سَر و مِینا داته

مَر نخوندی بـه قرونا کـه خدا جور تَشِه؟

سی چه لر دشمن درس وقلم و ساواته؟

اَر خدا مثل مو حرفای لران ای فهمـی

شَو تَش اینا همـه ی طایفه و ایلاته

حرف مُفت اَر بزنی بزگَلِتِه گرگ اِخوره

توبه کن زیتَر اگرنـه ته جَندَم جاته

آبرو هر چه لره بُردیِه تِی حضرت حق

قُلف کن زونِتِه زیتر کـه کِلیتِس ناته

شون کوه گرزه بـه گل کفت و وریستا سر پا

لیوه ووبید و گِریوِست و اگو هیـهاته

اَقِه س دِرد و دو که تا چاسِه پتی كِرد و گُرود

به کُه و دار و گَر و برَد اِزِی کُلماته

شون کـه رینـه بـه خدا برد و کُچُک وَند و اگو

جا سگُم ار نکُشم شَو مِنـه خَو موسی ته

حضرت حق ز ته عرش غُرُمنی موسی

شونـه کو ار خوسه وندَک دم او بالاته

چند تَری راس و درو حرف دراری کُرِ چِل

وا بدُم وا چِر و چو تَش بزنِن توراته

وا بدم از پل شالو ن شَو شِوِرِت

هر کجا سیل ایکنم آه یکی دینداته

ایچو او رویِه نـه نیله کـه شَق اوبو بـه گَلاک

مردم لر مِلَحونن اِبَرِن ما گاته

لرِنـه ساده نبین نیست بنی اسراییل

اینو تِلنِن بـه وَر گُرز سرا ماراته

سی چه نسبت بـه مو دل مردمنـه سرد اکُنی؟

ول کني حمد و ثناخوندن وامـیراته؟

ار مو هم ره وه زبونا دل مردم نبرُم

په چطوری کِل یک رد اکنم کراته؟

گر چه از چِنچِنَکا سختتره لهجه ی لر

دل لر پاک تر از چشمـه ی او کُه ماته

سر درارم مو  ز زونا همـه نیخا تو بگی

اشکنادی دل چوپونم و دینِس ناته

جَلد رو دیِنس و هر طور اتَری والونِس

بگو وُر گرد و بیو سر دو تیـا خوم جاته

من فِراضین مو دِشنوم و دعا هُم وزنن

من مُوازین مو نیکی و گناه هم ذاته

جُست چوپوننـه موسی ولی از قدرت حق

دید حرفای دلس قُرص تر از آیـاته

گو بگو هر چه دل تنگِت اخو از یو بـه بعد

... بـه گور بو کـه نَشتُم بزنی حرفاته

تا تری شُرگ ِخدانـه بکو وا لهجه لری

سی خدا ترجمـه کردم همـه ی درداته

بَردِ الفاظ لره کِهیـه جواهر کورش

وا بمـیری کـه لرون درک کنن شعراته

http://sherekoorosh.mihanblog.com         دانلود فايل صوتي صداي شاعر از نشاني

منبع: blogfa.com




[دانلود آهنگ گل باوینـه دلم چی خینـه دانلود اهنگ نه دیگه بحث بهاره زمستون فایده نداره]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 13 Nov 2018 21:36:00 +0000